گیسوش

دیوان حافظ

1392/10/5 13:03
نویسنده : کوثر
163 بازدید
اشتراک گذاری

خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است

چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است

جانابه حاجتی که تورا هست باخدا

کاخر دمی بپرس که مارا چه حاجت است

ای پادشاه حسن خدارا بسوختیم

آخر سوال کن که گدا را چه حاجت است

ارباب حاجتیم و زبان سوال نیست

در حضرت کریم تمناچه حاجت است

 محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست

 چون رخت از آن توست به یغما چه حاجت است

 جام جهان نماست ضمیرو منیر دوست

 اظهاراحتیاج خود آنجا چه حاجت است

 آن شد که بار منت ملاح بردمی

 گوهر چو دست دادبه دریا چه حاجت است

 ای مدعی برو که مرا باتو کار نیست

احباب حاضرندبه اعدا چه حاجت است

ای عاشق گدا چو لب روح بخش یار

 می داندت وظیفه تقاضا چه حاجت است.

       

پسندها (2)

نظرات (2)

علیرضا
5 دی 92 19:08
به به به دختر گلم چقدر دیر به دیر مطلب میذارید خانم خوشگله؟! لطفا از خاطره هاتون هم بنویسید ممنون
کوثر
پاسخ
باشه حتما
مامان نگار
14 دی 92 14:22
ای جان به این فال گرفت خانم قشنگه دلم برات یه ذره اس اینم یه ماچ آبدار واسه لپات ممنونم خاله ی عزیزم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گیسوش می باشد