گیسوش

شعر احمد شاملو. (پریا).

1393/4/16 20:46
نویسنده : کوثر
403 بازدید
اشتراک گذاری

یکی بود یکی نبود

زیر گنبد کبود

 لخت وعور تنگ غروب سه پری نشسته بود.

زار و زار گریه می کردن پریا.

مث ابرهای باهار گریه می کردن پریا.

گیس شون قد کمون رنگ شبق 

از کمون بلن ترک 

از شبق مشکی ترک

روبه روشون تو افق شهر غلامای اسیر.

پشت شون سرد و سیاه قلعه ی افسانه ی پیر.

از افق جیرینگ جیرینگ صدای زنجیر می اومد

از عقب از توی برج ناله ی شب گیر می اومد...

پریا! گشنه تونه؟

پریا! تشنه تونه؟

پریا! خسته شدین؟

مرغ پر بسته شدین؟

چیه این های های تون 

گریه تون وای وای تون؟))

پریا هیچ چی نگفتن زار وزار گریه می کردن پریا

مث ابرای باهار گریه می کردن پریا...آرامآرام

 

 

پسندها (2)

نظرات (1)

مامان نگار
1 مرداد 93 8:31
می بینم که شعری که من خیلی دوست دارمو گذاشتی خوشگل خاله
کوثر
پاسخ
منم این شعرو دوست دارم قربونت برم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گیسوش می باشد