درباره یگوشیه بابام
یک روز ما می خواستیم به تله کابین برویم. وما یک ساعت در صف تله کابین وایسادیم
و بالاخره سوار تله کابین شدیم. ومن خیلی هیجان داشتم. وچند دقیقه بعد
ما گرسنه شدیم. وساندویچ خوردیم. و وسط غذامون یک دفعه تبلت پدرم افتاد پایین
دکل وما دکل هارا شمردیم ومادرم گفت: من دیدم که در دکل سوم افتاد.
وما از تله کابیین پایین آمدیم. وپدرم با آن خستگی که داشت به
دکل سوم رفت و پدرم گوشی اش را آورد وخدا رو شکر گوشی پدرم حی چیش نشده بود.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی