گیسوش

شعر احمد شاملو. (پریا).

یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود  لخت وعور تنگ غروب سه پری نشسته بود. زار و زار گریه می کردن پریا. مث ابرهای باهار گریه می کردن پریا. گیس شون قد کمون رنگ شبق  از کمون بلن ترک  از شبق مشکی ترک روبه روشون تو افق شهر غلامای اسیر. پشت شون سرد و سیاه قلعه ی افسانه ی پیر. از افق جیرینگ جیرینگ صدای زنجیر می اومد از عقب از توی برج ناله ی شب گیر می اومد... پریا! گشنه تونه؟ پریا! تشنه تونه؟ پریا! خسته شدین؟ مرغ پر بسته شدین؟ چیه این های های تون  گریه تون وای وای تون؟)) پریا هیچ چی نگفتن زار وزار گریه می کردن پریا مث ابرای باهار گریه می کردن پریا...     ...
16 تير 1393

نمایشگاه کتاب.

ما پنجشنبه اون هفته رفتیم نمایشگاه کتاب وخیلی خوش گذشت ومن کتاب مبتکران خریدیم و پدرم کتاب   شعر خرید و برادرم داستان های قابوس نامه قصه های مثنوی مولوی و قصه هایی از عطار نیشابور را خرید و اینم عکسش: ...
16 ارديبهشت 1393

شعرهایی که ادامه دار شدنی نیست.

قصه هایی که شاید تمام شدنی نیست  شعر هایی که ادامه دار شدنی نیست افسانه هایی که باور کردنی نیست گل هایی که غنچشون بازشدنی نیست وتعریف هایی که به جذابی آن نیست ...
7 ارديبهشت 1393

دیوان حافظ

خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است جانابه حاجتی که تورا هست باخدا کاخر دمی بپرس که مارا چه حاجت است ای پادشاه حسن خدارا بسوختیم آخر سوال کن که گدا را چه حاجت است ارباب حاجتیم و زبان سوال نیست در حضرت کریم تمناچه حاجت است  محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست  چون رخت از آن توست به یغما چه حاجت است  جام جهان نماست ضمیرو منیر دوست  اظهاراحتیاج خود آنجا چه حاجت است  آن شد که بار منت ملاح بردمی  گوهر چو دست دادبه دریا چه حاجت است  ای مدعی برو که مرا باتو کار نیست احباب حاضرندبه اعدا چه حاجت است ای عاشق گدا چو لب روح بخش یار  می داندت وظ...
5 دی 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گیسوش می باشد