گیسوش

کلاس شنا.

امروز آخرین جلسه ی شنا هست. در این دو ترم خیلی چیز ها یاد گرفتم. مثلا دوچرخه، دست فرشته، دست کرال پشت، دست کرال سینه، پای قورباقه، دست قورباقه. برای ترم اول که می خواست اولین حرکت را یاد بدهد اسمش دست جلوی سینه هست. شعرش این بود. یه سیب بکش گردش کن بعد از وست قاچش کن این شعر را خیلی دوست دارم امروز ساعت چهار میرم استخر و اخر کلاسم مامانم میاد تمام حرکاتم را میبیند امروز باید خیلی تمرین کنم که بهترین حرکت را برای مامانم انجام بدم. وتشکر میکنم ازمامانم که من را همراهی کرد.                          &...
25 شهريور 1392

گیسوش

ممنونم از آقای سیامک نوری خلیل ده که این شعر زیبا را برای من سروده اند: نور نگاهش را به ماه عشق داده لبخندهایش را به راه عشق داده جوشیده کوثر در میان متن...انگار گیسوش را دست نگاه عشق داده ...
16 شهريور 1392

روز دختر

از این جا شروع میکنم که هنوز به دنیا نیامده بودم. یک هفته مونده بود که پا به این دنیا بزارم مامان و بابام متوجه شدن من نوزاد دختر هستم، خوشحال شدن که خداوند به آن ها دختر عطا کرده. و حالا امروز روز دختر هست. دوست دارم همه ی آرزو های پدر ومادرم را برآورده کنم. دوست ندارم هیچ قمی در چشمان پدر ومادرم باشد. و روز دختر را به همه ی دوستان تبریک میگویم ایشالا در زندگی موفق باشید. ...
16 شهريور 1392

کلاس زبان انگلیسی

 زبان انگلیسی را خیلی دوست دارم. در آنجا دوست های زیادی پیدا کردم. و امتحان آخر ترم شروع شد. وخیلی خیلی استرس داشتم ولی دوتا امتحان داشتم یکی اول کلاس و یکی آخر کلاس و موقع امتحان رسید و خانم گفت: که چه کار باید بکنم و  برگه ام را دادم به خانم و وقتی داشت تصیح می کرد همینطور دستم می لرزید و خانم گفت: خب تو 20 شدی دیگه آنقدر خوشحال شدم که هیچ کس نمی تونست جلویم را بگیرد راستی اگه خواستین می تو نین برین کلاس زبان چون خیلی خوبه پایان ...
16 شهريور 1392

افطاری در خانه ی مامان جونم.

ما یک روز به خانه ی مامان جونم رفتیم آنجا عمه هام بودن درست چند دقیقه به افطار مانده بود. وما سفره ی افطار را پهن کردیم  و اذان گفت: وما شروع کردیم به افطار کردن. و همه که افطار کردن تمام شد ما سفره ی افطار رو جمع کردیم برادرم که چهار سالشه با پسر عم ام که اونم چهار سالشه داشتند بازی می کردن. که یهو پسر عم ام که داشت با برادرم بازی کرد از چهار پایه افتاد دستش پیچ خورد وما خیلی ترسیدیم وعموی من پسر عم ام را برد بیرون و براش سک سک خرید ولی آروم نشد آخر بردنش درمانگاه ودستش را گچ گرفتن و بعد ازین که از درمانگاه آمدند به خانه ی شان رفتند  وما هم به خانه ی مان رفتیم. ...
4 مرداد 1392

ببعی

                                                            ...
1 مرداد 1392

پروانه.

من این تصویر را خیلی دوست دارم برای ا ین که بال زدن پروا نه مثل ورق زدن کتاب می ما ند. ...
26 تير 1392

تعطیلات تابستان

 در یک روز آفتابی من و خانواده ام به پارک ساعی رفتیم. هوا خیلی گرم بود و من می خواستم به پیست اسکیت بروم اما پدرم نمی گذاشت چون چند سال پیش در پیست اسکیت دستم شکست ولی با اصرار من پدرم من را در همان پیست اسکیت که دستم شکست بود برد ولی این دفعه مراقب خود بودم    ...
24 تير 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گیسوش می باشد